عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

خاطرات 15ماهگی

        سلام نفس مامان امروز یه کم سرم خلوته خواستم برات یه کم بنویسم اول از همه می خوام از خدا به خاطر سلامت تو تشکر کنم و هزاران بار شکر خدا رو به جا بیارم واقعاً وقتی مریض می شیم تازه می فهميم که سلامتی چه نعمت بزرگی که خدا بهمون داده . خدایا شکرت رهام جون این لباساتو مادرجون برات بافته با اینکه چشاش خیلی درد می کنه ولی چون عاشقانه تو رو دوست داره با عشق برات اینا رو بافته خیلی رنگش بهت میاد. رهام جون اينم كادوي عيد قربون كه خاله مرجان برات خريد مامان جون و حاجي و خاله پريوش و عمو حسام نقدي باهات حساب كردن رهام جون تو عكس بالا دقت كن انگشت اشارت خورد به بخاري سوخت الهي ...
28 آبان 1390

خاطرات 15ماهگی

سلام بهونۀ زندگیم رهام جون ببخشید که چندوقته نتونستم برات چیزی بنویسم ماه آبان ماه خوبی برای من نبود خودم که کلاً مریض بودم تو هم که دیگه هیچی ..........رهام جون ١٨آبان شام خونۀ خاله مرجان دعوت داشتیم خیلی خوش گذشت ولی موقع برگشتن تو ماشین خیلی نق زدی بعد خوابت برد ساعت ١٢ بود که رسیدیم خونه یهو بلند شدی وای الهی مامان بمیره برات هرچی خورده بودی آوردی بالا تا صبح نه خودت خوابیدی نه من و بابا بیرون روی و تهوع بی حال بی حالت کرده بود ٣تا کاکائو خوردی پیش خودم گفتم حتماً به خاطر خوردن کاکائو اینجوری شدی بلاخره اون شب صبح شد خاله پریوش اول صبح زنگ زد که دانشگاه کلاسم تشکیل نشده میام رهام و خونۀ خودتون نگه میدارم گفتم بیا ولی من سرکار نمیرم ر...
25 آبان 1390

خاطرات 14 ماهگی

سلام گل پسرم رهام جون ماماني حالش اصلاً خوب نيست نمي دونم چرا خوب نمي شم همش فشارم پايينه.گل پسري واسه ماماني دعا كنه   رهام جون اين لاک پشت  رو پريوش جون برا 5امين ماهگردت برات گرفت خيلي دوسش داري. (قاب سي دي) رهام جون آخه كجا ميري نفس.رهامي هر كار ي كه بد باشه و بهت بگم سريع انگششتو اين شكلي مي كني رهامي ديروز ياد گرفته بودي مي گفتي گذا گذا (غذا).جديداً خيلي وابستم شدي و من عاشق اينم كه تو هم منو دوست داشته باشي و ابراز علاقه كني رو خندون ماماني مي پرستمت.همش تو خونه سوئيچ دستته و مدام ميگي قان قان اينقد ماشين سواريو دوست...
9 آبان 1390

خاطرات و عكسهاي گذشته

رهام عزيزم سلام مي خوام يه سري از عكساي پارسال و برات بزارم با يه توضيح كوچولو واسه هر كدوم. رهام وقتي خدا تو فرشته كوچولو رو به ما داد دو تا ياكريم خوشگل اومدن تو تراس خونمون دو تا بچه كوچولو به دنيا آوردن همه مي گفتن خيلي خوبه كه يا كريم تو خونتون بچه دار شدن روزي رو مياره خونت هر چند قدماي تو تو زندگي ما فوق العاده برامون خوب و روزي دار بود قربون قدماي نازت برم من .اينم عكسش حالا ميريم سراغ گلدون گلاي ناز تو گلاي امسال و تو پستاي قبلي برات گذاشتم اينم گلاي پارسال كه برا تولد تو كاشتم. اين عكس دو ماهگيت رهام جون ببين چقد كچل بودي رهام وقتي فسقلي بود پسرم مو درآورد ب...
3 آبان 1390

خاطرات 14 ماهگی

سلام نفس مامان رهام جون می خوام یکم از شیطنتات برات بنویسم. شبا موقع خواب وقتی برقا رو خاموش می کنیم فک کنم ٣٠بار میگی بق بق با دستای کوچولوتم به لامپ و آباژور اشاره می کنی بهت ميگم رهامي چشاتو ببند لالا كنيم سريع چشاتو مي بندي و سريع هم باز مي كني الهی من فدای هوشت بشم بعد از کلی کلنجار رفتن خوابت که می بره هزار بار تا صبح جا عوض می کنی و روتو باز می کنی منم که باید هی بلند شم جاتو مرتب کنم شب جمعه طبق معمول  بابایی نبود ما هم رفتیم خونه مامان جون شب تو اتاق مامان جون خوابیده بودیم ساعت ٤.٣٠یه دفعه مامانی از رو تخت پرید پایین دیدم فسقلی نشسته لبه پله(خونه مامان جون اینا چند تا پله می خوره برا...
1 آبان 1390

خاطرات 14 ماهگی

گل پسر مامانی سلام دیروز با بابایی و عمو حسام اومدین دنبالم که بریم خونه (من سر کار بودم) ولی تو توی ماشین خوابت برده بود من که اومدم تو ماشین صدای منو شنیدی چشاتو باز کردی دستاتم باز کردی اومدی بغلم گفتی مم مم  شير خوردي دوباره خوابت برد اومديم خونه تازگيا خوابت كم شده يه يك ساعت و نيم خوابيدي منم اتاقتو كه روز قبلش تركونده بودي مرتب كردم اومدم كنارت يه چرتكي بزنم بيدار شدي تا ارگتو بالا سرت ديدي گفتي ناناي ناناي ديگه خوابت پريد رفتي سراغ ارگت   بعد از ارگ رفتي سراغ ماشينات داشتي با ماشينات بازي مي كردي يه دفعه ديدم صدات دراومد ديدم هي ميگي قان قان اومدم ديدم ماشينتو هل د...
1 آبان 1390
1